دست نویس

هر جه می نویسم همه احساس من است

دست نویس

هر جه می نویسم همه احساس من است

روز پدر

تمام وجودم را با خود برده ایی 

به دور دست ها 

به آسمانها 

زندگی را بدون تو چگونه طی کنم 

دوست داشتن های زیاد 

رنگارنگی دنیا 

سپیدی روزگار و  

سیاهی شبهای تار 

همه بدون حضور تو هیچند 

پدرم تمام روزهای بدون تو را شمارش می کنم 

بدون حضور تو 

فقط یاد تو 

فکر تو 

حرفهای تو 

من بدون تو هیچم 

بدون تو زندگی کردم 

بدون تو نفس کشیدم 

اما یادت را در دلم زنده نگاه داشتم 

زنده و جاویدان 

بزرگیه تورا فریاد زدم 

در تمام در و دشت 

برایت غزل سرودم 

خواندم 

زمزمه کردم 

که همیشه دوستت دارم  

                              روزت مبارک عزیزم

طلوع دوباره

خداوندا خدایا شاه جانم

خدای عاشقان ماه جهانم

تو شاه مردمان را می شناسی

ابر مرد جهان را می شناسی

همان که مثل کوروش ماندگار است

همان مردی که تیر آرشش اندر کمان است

همان مردی که خوبی خوب داند

همان مردی که در تاریک سوی شب چراغ روشنی دارد

همان که هر چه دارد در طبق ریزد

همان که بی ترحم واسپارد

همان که سفره دل را به مانندت ببخشاید

همان که هر چه دادست از تو دارد

همان که هر چه را دادست

عوض را هیچ وقت از ما نمی خواهد

خدایا من هزاران چیز می خواهم برای او

هزاران خوبی و لطف فزون از تو

هزاران سال آزادی

هزاران برکت و خوبی

سلامت در تمام عمر و دستی پر ز خوشنودی

هزاران دل که دریا بودنش را وسعتی چندین

هزاران برکه غمگین

که دست پر ز مهر او تمام برکها را همچو خود دریا کند رنگین

و این گونه جهانی رنگ گردد

دگر مرد و زنی گریان نگردد

خداوندا توانش ده

خداوندا جهانش ده

تولدت مبارک

جشن میلاد و شب و شیدایی 

همچنان مست از این زیبایی 

مست و زیبا به هر جا رفتم  

همه جا خنده کنان می گشتم  

چشمها را شستم و دل از غصه تهی  

هر طرف می گشتم 

آن طرف دوستی از شهری دور 

این طرف دورا دور  

همه را می دیدم  

همه را بوسیدم 

بوسه ای از سر خوشحالیه خود 

مست از شادیو زیباییه خود 

خوش و خرم ٫ تیز و چابک 

مست و شیدا ٫ نرم و نازک 

آرزو کردم بماند 

این شب و روز ای خداوند 

این همه زیباییه ما  

این همه دلها و پیوند 

ای خداوندا خدایا 

هر شبم را گل بیفشان 

هر شب و روز و دقایق 

همه را زیبا ٫ درخشان

یار زیبا

دلم تنگه برای بی قراری  

برای چشم و زیباییه یاری  

همان چشمان بی تاب و فراری  

همان دلهای بازی کار و عالی 

تمام روزهای آفتابی 

همان شبهای زیبای سرابی 

پر و پروانگی پرواز هستی 

پی بال و پری بالا نشستی 

همان جایی که خود را هیچ بینی  

همه دلدادگی بیهوده بینی  

همان جایی که می فهمی که هستی 

تمام لحظه ها شادیو مستی 

همان مست و خراباتیه یاری 

همان یاری که در پهلو نشستی 

تفاوت دارد این یار کنونی 

تفاوت در دل و عشق فزونی 

کم وکم چشمها را باز بینی 

لب و دندان او ٫ زیبا نشینی 

به تاج و تخت زیبایش رسیدی  

تمام عمر از او می شندی 

که زیبا است و بخشش کار و جانی 

که رحمان است و حاکم بر جهانی 

همان که لحظه ها را آفریدست 

همه زیباییت را آفریدست 

همان کس که خدایی خوب داند 

دل و دلدادگی یکجا نشاند 

همان یاری که صدها نام دارد 

کلامش صد سخن همراه دارد 

خدا خوانی تمام عمر او را 

خداوند بزرگ و خوب و یکتا

تقدیر من

در کجا جستجویت کنم ٫ نمی دانم ! 

در بلندای کوه ها و تپه ها ٫ یا در اعماق زمین زیبا 

آواره وار دنبال جای پای خوبان می گردم 

می کاومت و فریاد میزنم ...

زندگی را چه می شود . 

چگونه بازی می کند با سرنوشت شومم. 

نمی دانم ما کجای دنیاییم 

کسانی را که دوست داریم و می پرستیم روبروی دیدگانمان بال باز می کنند 

پر و بال می کشند و ترکمان می کنند  

کسانی که برای این زمان زیاد نیستند ولی زمانه این خوشبختی را برای ما زیاد می داند 

زندگی بی رحم است . بی رحم و بی حیا 

می برد دلمان را همراه عزیزانمان 

داغ می گذارد بر جگرمان 

دست گره کرده ام را می کوبم بر در خانه تقدیر 

که خدایا ٫  

        مگر چه کردم به درگاهت  

             چه گناه نکرده که این گونه جواب می دهم 

صدا می شنوم  

صدای وحی است یا خدای درون من ؟!

     که تو چه می دانی از بازیه سرنوشت و تقدیر 

        تو چه می دانی از صلاح و صلاحیت 

        تو چه می دانی که خود در پی چه چیز در این جهان مانده ایی 

                 فکر می کنی که از بندگان خوب خدایی 

                 خوبان همه رفتند و تو درگیر و گره به دامن 

آن که نیست بنده مخلص و معصوم من بود  

آنان که پیش خود آوردم را تاب جدایی نداشتم 

نمی خواستم درگیر دنیای جنگلی شوند 

می خواستم بهشت وعده داده شده را زودتر نشانشان دهم 

می خواستم درد فراق را کم کنم 

                                   تو چه می دانی ؟! 

جواب می دهم : 

پس دل شکسته و خونین من چه 

من چه کردم به درگاه تو 

من چه کردم برای بندگان تو 

که این گونه خنجر می زنی بر قلب من  

این چه حقیست برای من  

   دیگر هیچ نشنیدم 

                   گریه کردم ٫ 

                               گریه کردم...