دست نویس

هر جه می نویسم همه احساس من است

دست نویس

هر جه می نویسم همه احساس من است

تقدیر من

در کجا جستجویت کنم ٫ نمی دانم ! 

در بلندای کوه ها و تپه ها ٫ یا در اعماق زمین زیبا 

آواره وار دنبال جای پای خوبان می گردم 

می کاومت و فریاد میزنم ...

زندگی را چه می شود . 

چگونه بازی می کند با سرنوشت شومم. 

نمی دانم ما کجای دنیاییم 

کسانی را که دوست داریم و می پرستیم روبروی دیدگانمان بال باز می کنند 

پر و بال می کشند و ترکمان می کنند  

کسانی که برای این زمان زیاد نیستند ولی زمانه این خوشبختی را برای ما زیاد می داند 

زندگی بی رحم است . بی رحم و بی حیا 

می برد دلمان را همراه عزیزانمان 

داغ می گذارد بر جگرمان 

دست گره کرده ام را می کوبم بر در خانه تقدیر 

که خدایا ٫  

        مگر چه کردم به درگاهت  

             چه گناه نکرده که این گونه جواب می دهم 

صدا می شنوم  

صدای وحی است یا خدای درون من ؟!

     که تو چه می دانی از بازیه سرنوشت و تقدیر 

        تو چه می دانی از صلاح و صلاحیت 

        تو چه می دانی که خود در پی چه چیز در این جهان مانده ایی 

                 فکر می کنی که از بندگان خوب خدایی 

                 خوبان همه رفتند و تو درگیر و گره به دامن 

آن که نیست بنده مخلص و معصوم من بود  

آنان که پیش خود آوردم را تاب جدایی نداشتم 

نمی خواستم درگیر دنیای جنگلی شوند 

می خواستم بهشت وعده داده شده را زودتر نشانشان دهم 

می خواستم درد فراق را کم کنم 

                                   تو چه می دانی ؟! 

جواب می دهم : 

پس دل شکسته و خونین من چه 

من چه کردم به درگاه تو 

من چه کردم برای بندگان تو 

که این گونه خنجر می زنی بر قلب من  

این چه حقیست برای من  

   دیگر هیچ نشنیدم 

                   گریه کردم ٫ 

                               گریه کردم...