دست نویس

هر جه می نویسم همه احساس من است

دست نویس

هر جه می نویسم همه احساس من است

تو نیستی

تو نیستی هر شبم تاریک و سرده  

تن خاموشه من در گیره درده 

سر و دست لبم فریاد و فریاد  

که تا بوسیدمش دل بردم از یاد  

دل دیوانه ام جایی نداره  

کتاب زندگیم برگی نداره  

تمام برگه هاش شد تیکه پاره 

فقط سهمم اینه که دل بباره 

بباره مثل بارون بهاری  

بپوشونه کمی از بی قراری 

قراری را که بی من پاک کردی  

نفهمیدم چرا تاراج کردی 

حراجی ها خریدارش نبودند 

دگر مرد و زنی یادش نبودند 

شدم تنهای تنها بی دل و یار  

شدم آواز قوی بی پر و بال 

پرم بشکسته و سنگی به پایم  

جگر سوزد که آغوشی ندارم  

شروعی عاشقانه بی غم و درد 

عرق ریزان دلم را بردم از بهر 

* بیا پیشم * رو هر شب ساز کردم  

تمام لحظه ها آواز کردم 

که بی رحمیه تو آواره ام کرد  

مرا آتش زد و ویرانه ام کرد 

خراباتی شدم بی منت یار  

خراب و مستو بی احساس و تکرار 

تمامش کن که من طاقت ندارم  

دگر حرف تو را باور ندارم

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا  

هم چنان زجرم دهی اینجا میان غم چرا  

بین این رزلان بی ایمان چرا  

در میان عشق بی پایان چرا  

هم چنان آیم به سویت هر کجا 

هر کجا هر سو کنارت بی صدا

بی قرار

چراغ قلب خاموشم کجایی 

شب و روزم شده آواز و زاری  

کجایی که بدونی بی تو تنهام  

کجایی که بدونی بی تو آتیش داره غمهام 

دلم آواز عشاق دروغینو شنیده  

چشم زیبا صنم جز تو ندیده 

تو چشمام نم نمک بارون می باره  

دلم باز کم کمک در انتظاره  

تمام لحظه هام بی تو سرابه  

صدای قلبمم بی تو عذابه  

سر و سر می زنم با قلب خستم  

در و در می زند قلب شکستم  

در می خانه و مسجد به فریاد  

که رفتی و منو بردی تو از یاد  

تو یادت رفت که تنهایی نشستم  

تو یادت رفت که بی تو خیلی خستم 

تمام لحظه ها چشم انتظارم  

همش خوابم ولی دل بی قرارم

یهترین مادر

تو یعنی آسمان پر شراره

تو یعنی ماه و خورشید وستاره

تو یعنی آبی زیبای دریا

تو یعنی گرمیه دلچسب صحرا

تو یعنی مریم و یاس و اقاقی

تو یعنی اطلس و گلها و باقی

تو یعنی گل ٬ گل زیبای عفت

تو یعنی شعر ٬ شعر پر ز حکمت

تو یعنی شرط هر دم شاد بودن

تو یعنی خنده بر لبها نشاندن

تو یعنی آن چه من یکجا ندارم

تو یعنی آن چه من در انتظارم

تو یعنی لذت لبخند بودن

تو یعنی از ازل آزاد بودن

تو یعنی تا خدا پرواز کردن

تو یعنی قفل ها را باز کردن

تو یعنی هر سخن تکرار کردن

تو یعنی در غروب آواز کردن

تو یعنی هر کجا آغاز و پایان

تو یعنی هر چه را تکرار کردن

تو امیدی ٬ تو زیبایی ٬ تو هستی

تو را هر جا که می بینم نشستی

تو زییایی به زیبایی و نازی

تو رعنایی به رعنایی نشستی

تو را من در زبان شعر گویم

تویی در سرنوشت من نشستی

تو در اعماق دریا

                     به روی روشن صحرا

تو در کوه و درختان

                     به روی باد و باران

تو را من چشم در راهم

تو را من آرزو دارم

تو آتش سوز و خاموشی

تو دریای هم آغوشی

تو آبادی

         تو لیلایی

                    تو تسکین مثل لالایی

تو مادر در بهشت معصوم و شیدایی

تو مادر پاک و زیبایی

منم گمگشته در راهت

منم در حسرت و آهت

منم که پیش پای تو بریزم هر چه دارم

منم آن کس که محتاج دعایم

منم آن کس که می خوانم تو را هر دم

منم آن واله و شیدا که قلبم را به دامانت بیاویزم

منم که با صدای خفته در سینه

دمادم زمزمه کردم

اسمت را صدا کردم

و گفتم : 

مادرم جان و تنم من را میان وحشت عالم  

                                      تنها و بی کس بی خودت مگذار

دلم

دلم را نازکی ناز و نوازش کن  

دلم را از برای روز بعد درگیر سازش کن 

دلم ای دلبرم دل در طلب دارم 

دلم٬شعرم٬تمام هستیم را غرق آتش کن 

دلا دست محبت دیده ایی دارم 

دلم دستم تمام هستیم را غرق رحمت کن 

دل و دلداده ایی را از دیاری دور 

دلی سیراب از شیدایی من را نصیبش کن  

دلی را که دگر از دوریه من تاب رفتن نیست 

دلم را از برایش نوش دارو کن 

دلی که ناز او بینم٬دلی تا دلبرش باشم٬تنش باشم٬تمام هستیش باشم 

دلم را تکه تکه در برش سازم نصیبم کن  

دل آرامی که جان بازد دلی پر پیچ و خم سازد  

دلی بر دست و پای من رها سازد نصیبم کن 

که تا جان در بدن دارد برایم دل بسوزاند 

که تا جان در بدن دارم برایش دل بسوزانم نصیبم کن