-
روز پدر
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 22:00
تمام وجودم را با خود برده ایی به دور دست ها به آسمانها زندگی را بدون تو چگونه طی کنم دوست داشتن های زیاد رنگارنگی دنیا سپیدی روزگار و سیاهی شبهای تار همه بدون حضور تو هیچند پدرم تمام روزهای بدون تو را شمارش می کنم بدون حضور تو فقط یاد تو فکر تو حرفهای تو من بدون تو هیچم بدون تو زندگی کردم بدون تو نفس کشیدم اما یادت را...
-
طلوع دوباره
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 02:43
خداوندا خدایا شاه جانم خدای عاشقان ماه جهانم تو شاه مردمان را می شناسی ابر مرد جهان را می شناسی همان که مثل کوروش ماندگار است همان مردی که تیر آرشش اندر کمان است همان مردی که خوبی خوب داند همان مردی که در تاریک سوی شب چراغ روشنی دارد همان که هر چه دارد در طبق ریزد همان که بی ترحم واسپارد همان که سفره دل را به مانندت...
-
تولدت مبارک
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 18:52
جشن میلاد و شب و شیدایی همچنان مست از این زیبایی مست و زیبا به هر جا رفتم همه جا خنده کنان می گشتم چشمها را شستم و دل از غصه تهی هر طرف می گشتم آن طرف دوستی از شهری دور این طرف دورا دور همه را می دیدم همه را بوسیدم بوسه ای از سر خوشحالیه خود مست از شادیو زیباییه خود خوش و خرم ٫ تیز و چابک مست و شیدا ٫ نرم و نازک آرزو...
-
یار زیبا
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 18:33
دلم تنگه برای بی قراری برای چشم و زیباییه یاری همان چشمان بی تاب و فراری همان دلهای بازی کار و عالی تمام روزهای آفتابی همان شبهای زیبای سرابی پر و پروانگی پرواز هستی پی بال و پری بالا نشستی همان جایی که خود را هیچ بینی همه دلدادگی بیهوده بینی همان جایی که می فهمی که هستی تمام لحظه ها شادیو مستی همان مست و خراباتیه...
-
تقدیر من
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 17:17
در کجا جستجویت کنم ٫ نمی دانم ! در بلندای کوه ها و تپه ها ٫ یا در اعماق زمین زیبا آواره وار دنبال جای پای خوبان می گردم می کاومت و فریاد میزنم ... زندگی را چه می شود . چگونه بازی می کند با سرنوشت شومم. نمی دانم ما کجای دنیاییم کسانی را که دوست داریم و می پرستیم روبروی دیدگانمان بال باز می کنند پر و بال می کشند و...
-
تو نیستی
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 13:41
تو نیستی هر شبم تاریک و سرده تن خاموشه من در گیره درده سر و دست لبم فریاد و فریاد که تا بوسیدمش دل بردم از یاد دل دیوانه ام جایی نداره کتاب زندگیم برگی نداره تمام برگه هاش شد تیکه پاره فقط سهمم اینه که دل بباره بباره مثل بارون بهاری بپوشونه کمی از بی قراری قراری را که بی من پاک کردی نفهمیدم چرا تاراج کردی حراجی ها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 13:28
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا هم چنان زجرم دهی اینجا میان غم چرا بین این رزلان بی ایمان چرا در میان عشق بی پایان چرا هم چنان آیم به سویت هر کجا هر کجا هر سو کنارت بی صدا
-
بی قرار
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 13:19
چراغ قلب خاموشم کجایی شب و روزم شده آواز و زاری کجایی که بدونی بی تو تنهام کجایی که بدونی بی تو آتیش داره غمهام دلم آواز عشاق دروغینو شنیده چشم زیبا صنم جز تو ندیده تو چشمام نم نمک بارون می باره دلم باز کم کمک در انتظاره تمام لحظه هام بی تو سرابه صدای قلبمم بی تو عذابه سر و سر می زنم با قلب خستم در و در می زند قلب...
-
یهترین مادر
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 01:01
تو یعنی آسمان پر شراره تو یعنی ماه و خورشید وستاره تو یعنی آبی زیبای دریا تو یعنی گرمیه دلچسب صحرا تو یعنی مریم و یاس و اقاقی تو یعنی اطلس و گلها و باقی تو یعنی گل ٬ گل زیبای عفت تو یعنی شعر ٬ شعر پر ز حکمت تو یعنی شرط هر دم شاد بودن تو یعنی خنده بر لبها نشاندن تو یعنی آن چه من یکجا ندارم تو یعنی آن چه من در انتظارم...
-
دلم
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 17:53
دلم را نازکی ناز و نوازش کن دلم را از برای روز بعد درگیر سازش کن دلم ای دلبرم دل در طلب دارم دلم٬شعرم٬تمام هستیم را غرق آتش کن دلا دست محبت دیده ایی دارم دلم دستم تمام هستیم را غرق رحمت کن دل و دلداده ایی را از دیاری دور دلی سیراب از شیدایی من را نصیبش کن دلی را که دگر از دوریه من تاب رفتن نیست دلم را از برایش نوش...
-
خواهش
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 17:40
عزیزم دوستت می دارم به اندازه ثانیه ها تمام ثانیه های از دست رفته زندگیم نمیتوانم شمارشش کنم اما دوستت می دارم دوست میدارم مصلحت زندگیم را که رقم زدی برای ماندن٬ برای رفتن و تازه شدن دوستت می دارم دوست می دارم لحظه لحظه های یاد تو را ٫ که یادآور تمام خوبیهاست ٫ دلتنگیهاست ٫ نگرانیهاست تمام لحظه ها دوستت خواهم داشت...
-
شکایت از زمانه
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 01:13
لجاجت می کنی با من برای چه نمی دانم نمی دانم لج و لجبازی و آه است از عمق وجود تو چه میخواهی دگر از جسم بی جانم تمام آنچه من می خواهم و دارم چرا از من تو می گیری چرا من را نمیخواهی که عاشق واله و شیدا به حال خود رها سازی اگر لب من گشایم از خوشی هایم تمامش می کنی هر دم دمادم روح من را بی صدا و سرد می خواهی تو می خواهی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 22:30
عشق چه واژه غریبی غربت چشمانی که نظاره گر رفتنت هستند چشمانی که تحمل ماندن و رفتنت را ندارد ادغام احساسات ادغام دو روح در فضا ادغام من با تو من و تویی که دیگر معنا ندارد ثانیه ها صبر کنید ٫ احساسم را کجا می برید ؟ دوباره از کنارم دور شد اما رد احساسش هنوز باقی است باقی مانده چشمانم را جمع می کنم به فضای خالی از او...
-
درخواست
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 21:08
هر چه مینویسم . همه احساسی است که در آن لحظه و در آن مکان داشته ام همه احساس من است احساس شادی وغم خوشحالی و ناراحتی عشق و خشم پس تو ای دوست عزیز که روزی احساساتم را خواهی خواند با تمام احساست بخوان همان احساسی که فکر می کنی در آن لحظه یار و همراه من بوده است و نظری بنویس از درک احساسم .