تو نیستی هر شبم تاریک و سرده
تن خاموشه من در گیره درده
سر و دست لبم فریاد و فریاد
که تا بوسیدمش دل بردم از یاد
دل دیوانه ام جایی نداره
کتاب زندگیم برگی نداره
تمام برگه هاش شد تیکه پاره
فقط سهمم اینه که دل بباره
بباره مثل بارون بهاری
بپوشونه کمی از بی قراری
قراری را که بی من پاک کردی
نفهمیدم چرا تاراج کردی
حراجی ها خریدارش نبودند
دگر مرد و زنی یادش نبودند
شدم تنهای تنها بی دل و یار
شدم آواز قوی بی پر و بال
پرم بشکسته و سنگی به پایم
جگر سوزد که آغوشی ندارم
شروعی عاشقانه بی غم و درد
عرق ریزان دلم را بردم از بهر
* بیا پیشم * رو هر شب ساز کردم
تمام لحظه ها آواز کردم
که بی رحمیه تو آواره ام کرد
مرا آتش زد و ویرانه ام کرد
خراباتی شدم بی منت یار
خراب و مستو بی احساس و تکرار
تمامش کن که من طاقت ندارم
دگر حرف تو را باور ندارم
آسمان اینجا آبیست... من بین غریبه ها نیستم.... همه آشنایند اما....!!!!! هیچ آشنایی نیست...می دانی؟!! دلم بین این همه آشنایان غریبه..... پوسیده است...
دلت زیباست چون نگاهت و اندیشه ات ...
امیدوارم پس از این گریه ات از سر شوق باشد .
شادی عزیزم بسیار زیبا بود .
موفق باشی نازنین
mamnon azizam